نویسنده: پایگاه فرهنگی اندیکا
کدخدائی بارت اِخاه - سه من دومن آرد اِخاه
توی خیابان جناب آ کلاه دار را دیدم وقتی به من رسید شروع کرد به هِر هِر هِرخندیدن گفت: همین طوری میخواستید مملکت را آباد کنید؟ گفتم: چطور من که صاحب منصب نیستم. گفت: تو طرفداری اِکردی؟ گفتم بله روزگاری من هم در حد خودم با کمک دوستانمان در روستاها وعشایر،عمران و آبادانی میکردیم. پای پیاده برای محرومیتزدایی کوهها را زیر پا میگذاشتیم در قصبات، مدیریت مردمی درست میکردیم، در جنگ با متجاوزین به مملکت جنگیدیم در این انتخابات آخری هم مشارکت داشتیم بقیهاش با دولتمردان و حکومت گران است. دیدم خدا بده برکت شروع کرد به درد دل کردن و از گرفتاریهای خودش و مردم مسجدسلیمان صحبت کردن و از بیکاری پسرش گفت و گرانی کالا و معیشت مردم فقیر و از وضع نظافت و بهداشت عمومی شهر و جلوگیری شهرداری از ساختوساز و بلندمرتبه سازی در مناطق آلوده به نفت و گاز گفت و گفت و گفت... دیدم این بنده خدا تا حدودی راست میگوید چونکه از بیکاری نسل جوان تحصیلکرده که خود را نسل سوخته نامیدهاند اطلاع داشتم، چونکه بچه خودم هم چند سال است که بیکار است.
چونکه خاک و خلها و کند کاریهای خیابان ارشاد و برخی محلات را دیده بودم، چونکه آشغال و زبالههای خیابان باغ ملی را هر روز میبینم.! چونکه عمر ساختمانهای شهر بعضاً به یک صد سال هم میرسد و شهرداری در مناطق آلوده به نفت و گاز پروانه ساخت چند طبقه را نمیدهد و از مردم بلاتکلیف اطلاع داشتم. چون قبلاً که دلار ارزان بود خودم میخواستم در ملک ششدانگ سنددار خودم ساختوساز کنم وقتی شروع کردم دو نفرمأمور قلچماق که نسبت به زمین من چشم طمع داشتند آمدند و میخواستند مرا تحتالحفظ ببرند که با هزارانا انزلنا منصرف شدند. اینها را دیده بودم. از هم که جدا شدیم اول رفتم سراغ شورای شهر هیچکدام را ندیدم، شاید هم از بخت بد من بود چون هر وقت که میرفتم مسئول دفتر میگفت نیستند یکی دو دفعه سید را دیدم یک دفعه هم جناب رئیس به تورمان خورد. بعد رفتم پیش جناب شهردار وقت و همه اینها را که جناب آ کلاه دار گفته بود و هرچه خودم درد دل داشتم همه را عرض کردم در جواب فرمودند بله فرمودند که واقعاً مناطق آلوده به نفت و گاز معضل عظیمی است و رفع آن به تنهایی از عهده بنده و این تشکیلات شهرداری بر نمیآید وزارت محترم نفت سالها است که مردم مسجدسلیمان را بلاتکلیف گذاشته است. شرکت نفت هم ساز خودش را میزند. میگویند وزارت نفت بودجه درست حسابی در اختیار ما نمیگذارد مملکت در تحریم نفتی قرار دارد. گفتم برادر شما شهردار مردم هستید یا شهردار شرکت نفت؟ شما با آراء غیرمستقیم مردم انتخابشدهاید باید وکیل مدافع همین مردم باشید اگر به مصوبه ماده واحده در کتاب مجموعه قوانین و مقررات شهرداریها در صفحه 1524 مورخه 29/8/67 عمل کنید شهر رونق پیدا میکند. بسیاری از مشکلات مالی شهرداری مرتفع و بخشی از مشکل بیکاری جوانان جویای کار هم حل خواهد شد. القصه دیدم این گفتگو نتیجهای از برای ما ندارد، دست از پا دراز تر برگشتم. آمدم درب بقالی خودم نشسته بودم و با خود خلوت کردم، بله خلوت کرده بودم، چون خلوت کردن چیز خوبی است، آدم وقتی غصهدار میشود باید بنشیند و با خود خلوت بکند. در سابق هم در بین بزرگان رسم بود. من این رسم را از مرحوم دخو یاد گرفته بودم من که میدانم فردا عدهای میگویند این مقال را از مرحوم دخو اقتباس کرده است بله اقتباس کردن که عیب نیست. اقتباس اگر نقد باشد و معنی را برساند خیلی هم مفید است. با خود گفتم خدا این ویلیام ناکس دارسی انگلیسی را هم نیامرزد برای اینکه هرچه ما مسجدسلیمانیها میکشیم از آتش کُنده اوست - که دودش برای مردم مانده است و حالش را انگلیسیها بردهاند و گروه از ما بهتران، بدبختیاش مانده برای لیرنشینان کوخنشین و شاید هم وقتی ذخایر فسیلی در جنوب ایران تمام شد یک صد و پنجاه سال دیگر انگلیسیها اول یک سر هنری لایارد برای جاسوسی به اینجا بفرستند و بعد از مدتی یک نفر از نوههای همین ویلیام ناکس دارسی بیاید خوزستان خودمان و یک مستر جیکاک هم همراه خودش بیاورد و سرمایهگذاری بکند و گرمای شصت درجه خورشید را با آینه پایین بکشند و در کارخانه به انرژی پاک تبدیل کنند و آن را با یک خط لولهکشی کنند ببرند از برای لندن.
در همین تفکر بودم که ناگاه جناب غضن غلو از راه رسید و گفت چته، چرا قمبرک گرفتهاید؟ ماوقع را عرض کردم. درد دل کردم چون آدم تا درد دل نکند غم و غصههایش رفع نمیشود. درد دل خوب چیزی است. آدم همان طور که وقتی دلش درد میگیرد تا دوا نخورد دلش خوب نخواهد شد همین طور هم آدمی که غصه داشته باشد تا درد دل نکند سر دلش سبک نمیشود. بله درد دل که عیب و عار نیست. همه بزرگان هم وقتی غصهدار میشوند، درد دل میکنند. همان طور که امام جمعه محترم با کمال فتوت از اول هفته تا آخر هفته با حوصله درد دلهای مردم بینوا را گوش میکند و روز جمعه میآید پشت تریبون همه درد دلهای مردم را با آب و تاب میگوید.همان طورکه برخی از نمایندگان محترم مجلس شورا از وقتی که پایشان به بهارستان می رسد از گفتن درد دلهای مردم و طرح مطالبات بر حق آنها هیچ ابایی ندارند! همان طور که استادان دانشگاه با دانشجویان درد دل میکنند. همانطور که دانشجویان با امور مالی درد دل میکنند. همانطور که بازنشستگان و مستمری بگیران با یکدیگر درد دل میکنند. همانطور که بازاریان از خرابی بازار و بی پولی مردم درد دل میکنند. همانطور که جوانان جویای کار و آماده بکارازدواج ازعدم توانائی خانواده هایشان در تهیه جهیزیه و مسکن و شغل مناسب با یکدیگر درد دل میکنند. و..... گفت: حالا غصه نخور عزیزم، غصه نخور جانم، شرکت نفت از صد سال پیش کدخدای این شهر بوده. این دنیا هم برای ماها فقط همان صد سال اولش سخته، قدیما یادش به خیر هر آبادی یک کدخدا بیشتر نداشت. این بنده خدا، کدخدا را میگویم، کارهای مردم را خوب یا بد به کمک ریشسفیدان محل راست و ریست میکرد؛ اما حالا با اینکه شهر ما دو کدخدا دارد و سیزده شورا و دویست نود وهفت روزنامه یکصد و بیست و چهار خطیب داریم باز هم مردم از جهاتی از بیقانونی، بیعدالتی، سوء مدیریت و از بی بهداشتی و این هوای آلوده رنج میبرند و بعضی را میشناسم که سالها به دنبال کارهای عمرانی همچنان مستأصل و حیرانند. مگر در شاهنامه نخواندهاید فردوسی خدابیامرز وصیت کرده و فرموده است:
«چنان چون به یک شهر دو کدخدای- بـود بـوم ایشان نمانـد بپای» گفتم: بله خدا رفتگان شما را هم بیامرزد با این شعری که گفتی به یاد حرفهای ننه جون خدا بیامرز خودم افتادم. زن بسیار قابلی بود. در همه کارها تدبیر داشت. میگفت: «در جائی و یا مجلسی که هوا خواه نداری شرکت نکن». «یا به مجلس نرو یا ز حرف مجلس بدر نرو»« خدا زیده بای اما بنده زیده مبای » نه هرکه کُله کج نها د و تند نشست آئین سروری داند. بله جناب غضن غلو، یک خاطره یادم آمد که گفتنش خالی از لطف نیست. بعد از مرگ پدربزرگم بابام کدخدای خانواده شد. بابام که مرد ننه جون به صدارت رسید. ننم از میراث بابام خرج میکرد. برای همه چیز قانون گذاشته بود. مثلاً در مقام بزرگتر در تقسیم غذا جانب عدالت را رعایت میکرد، پول تو جیبی به طور مساوی به همه میداد. تناسب دخلوخرج را میدانست. قناعت و صرفه جوئی را مد نظر داشت، در روابط اجتماعی و مناسبات اقتصادی و اخلاقی همه را زیر نظر داشت، قلندری ممنوع بود. همیشه در خانه ما صدای واحد به گوش میرسید. وقتی هم از دست یکی از ما عصبانی میشد. لنگ کفش پرت میکرد و دشنام میداد. بله دشنام میداد میگفت: الهی به زمین گرم بخوری، الهی تیر کموندار بخوری، الهی جز جگر بگیری، سلطان ابراهیم و بابا زاهد نهلات، می گفت خدا و خرما را به یک نفر نمی دهند خلاصه کاری میکرد که کافر نبیند و مسلمان نشنود. یک روز گفتم: ننه گفت: هان! گفتم: این مدیریت را از کجا یاد گرفتی؟ گفت: از بابات. گفتم: بابام از کی یاد گرفت؟ گفت: از کدخدای سابق یکی از ایلات همجوارمان. گفتم: مگر مدیریتش چطور بود؟ گفت: ذلیلشده خیلی پلوتیک بلد بود. خیلی سیاست داشت، خیلی محافظهکار بود، از اون هفتخطهای روزگار بود. میگفت: «کدخدایی بارت اِخاه - سه من دو من آرد اخاه». بله ننه به قربونت بره، پیش خودش مردم آبادی را به هفت گروه تقسیم کرده بود. یک گروه که بدنه اصلی آبادی و از قشر زحمت کش بودند، آنها منبع در آمد و مالیات و عهدهدار تولید دام و کشاورزی بودند، یک گروه در کار تجارت و دکانداری بودند که همواره پشت سر کدخدا بودند، یک گروه ملأ باشی و ریشسفید بود که در کارهای اجتماعی مانند رفع مرافعه و کار خیر شرکت داشتند و صورت مجلس مینوشتند و قباله مهر میکردند، یک گروه هم داشت که چوب باز بودند بله چوب باز بودند، او برای قدرتنمایی همه وقت در عروسیهای منطقه چند چوب باز ورزیده به میدان میفرستاد تا مردم آبادی رقیب را مرعوب کند و یک گروه جنگجو هم آماده بودند که اگر روزی تا روزگاری همجوارها شبانه به آنها دستبرد زدند یا دزدی کردند مقابله به مثل کنند و یک گروه سیاستمدار خوشبرخورد که لبخند زدن بلد بودند هم درست کرده بود تا با رقیبان که چشم طمع به مراتع و املاک مردم داشتند مذاکره و گفتگو کنند. از همه مهم تر یک گروه داشت که با دسیسه بین دو خانواده یا دو طایفه سر ملک و مراتع مرافعه درست میکردند. بعد خود همین زبل خان ناقلا میرفت و دو طرف را جریمه میکرد و کباب میخورد و آشتی میداد. بله به همین خاطر است که از سنوات قبل و از قدیم ندیما گفته اند، کدخدائی بارت اِخواه... بعد از قدری سئوال و جواب جناب غضن غلو گفت: چرا اینهایی که تا حالا گفتی نمینویسی یا نمی گوئی گفتم مرد حسابی آخر من روزنامه دارم؛ من تریبون دارم؟ اردو دارم؟ تفنگدارم؟ چه دارم؟ خودم هستم با همین دوتا گوشام، اگر اینها را بگویم به جرم تشویش اذهان عمومی، حسابم با کرامالکاتبین است. نه مگر از جان خود سیرشدهام، مگر خودشان نمی دانند، من میترسم. بله میترسم، ترس که عیب و عار نیست. به من چه که سه ماه آزگار است سر اینکه چه کسی شهردار باشد دو گروه از یک طایفه به جان هم افتادهاند، به من چه که اگر حراست نشود خدای ناکرده بله خدای ناکرده قانون پارتیبازی، پول زور گرفتن، زیر میزی، رشوه و تعارف و باج سبیل معمول میشود. به من چه که میگویند رانتخواری زیاد شده است. من چکار دارم پول دو در هزار نفت کجاها خرج میشود! من چکاردارم که بگویم در شرکت آب روستائی اندیکا یک نفر پیدا شد که لولههای چدنی خط قدیم را که از بیتالمال بود برای خودش بفروشد و یک آب هم روش، به من چه که بگویم مراتع دامنه کوه شو وکوه دلا و کوه لندر را زمین خوران شخم و شیار میکنند. به من چه که افرادی از خدا بیخبر مراتع اندیکا و جنگل بادام و بلوط را آتش میزنند، به من چه گروهی فرصتطلب در مکانهایی در اندیکا برای پیدا کردن اشیاء زیر خاکی حفاری میکنند و...، من چکار دارم که بنویسم برخی از روستاهای بختیارینشین به علت مهاجرت جوانان به خانه سالمندان شباهت دارد. مگر از جان خود سیرشدهام که بنویسم در کوههای بختیاری بلوطان در حال نابودی هستند و اکوسیستم منطقه و چرخه محیطزیست رو به نقصان جدی است و خانههای شکار و دیگر سوداگران چنان روستاییان و عشایر را مسلح کردهاند که چرنده و پرنده برای در امان ماندن با پول خودشان سوراخی شش اشلو میخرند. به من چه که بگویم نرخ بیکاری در مسجدسلیمان سر به فلک کشیده ما چکاردارم که ساقیهای شهر دو برابر شدهاند، به من چه که مواد افیونی در عشایر مثل نقل و نبات پیدا میشود. من چکار دارم که برخی با ماشین های پلاک قرمزکار شخصی انجام می دهند.! و....... خواهشاً من را با این ریشسفید دوره کرده دراین جورکارها دخالت ندهید. گفتم: حالا تو که اسم خودت را غضن غلو گذاشتی ازمذاکرات هستهای چه خبرداری به نظرت آیا تحریم کشورهای غربی علیه ایران لغو خواهد شد؟ تا بلکه شرکت نفت پول ساختمان ما را بدهد. جناب غضن غلو گفت: ولله من یک دهاتی هستم، سواد درست و حسابی که ندارم. چونکه از عوام هستم و میدانید آدم عوام کور است. گفتم: نفرمایید با این معلوماتی که از خودت بروز میدهید معلومه که ازوضع روزگار حالیته، گفت: چه عرض کنم با این کوره سوادی که من دارم چیز درست حسابی تا به حال دستگیرم نشده ولی به عقل ناقص خود همچو میفهمم انگار دعوا سر امنیت اسرائیل است. مردم کوچه و بازار میگویند آمریکائیها پنجاه سال پیش که حکومت ملی دکترمصدق را سرنگون کردند ازبیدارشدن مردم ایران می ترسیدند و رژیم گذشته چون با آمریکا و اسرائیل و شوروی همراه بود به وسیله مردم ازمیان رفت و حالا چون حکومت ایران با آمریکا، اسرائیل، انگلیس، فرانسه و برخی از حکومت های عربی همراهی ندارد دعوا درست کردهاند و بهانههای جور واجور در میآورند و ازهمین جا معلوم میشود که روباه پیر وعموسام وصهیونیستهای نژادپرست شصت سال پیش با همکاری پادشاه دستنشانده عربستان این رژیم جعلی را درست کردهاند برای بهانه و بهانه تراشی و دسیسه که مرکز ثقلی باشد برای تنازع بقاء و کسب منافع نامشروع خودشان و غارت ذخایر زیرزمینی مردم منطقه و هر روز آتش یک فتنه بر پا میکنند و در مذاکرات و گفتگوها آنچه تا کنون با بنده معلوم گردیده حرف و عملشان باهم دوتا است؛ و این گروه پنج به علاوه یک یا همان سه بعلاوه سه، حاضر نیستند تحریمهای ظالمانه را علیه ملت مظلوم ایران لغو کنند. گفتم به قول ننه گفتنی «با حلوا حلوا کردن که دهن شیرین نمیشود» با این وضعی که پیش آمده است باید عقلای مملکت تدبیر کنند و به موازات آن اشتغال ایجاد کنند. گفت: بله ما کشور فقیری نیستیم. الحمدالله هم آب داریم هم خاک داریم هم معادن جور واجور «اگر سر باشد کلاه بسیار است.» آقای آلن بر را که میشناسید چقدر خوب فارسی صحبت میکند سخن گوی فارسیزبان وزارت امور خارجه آمریکا را میگویم، با اینکه هیچوقت به ایران نیامده با لهجه چاله میدونی میگوید. ببین داداش، بیاعتمادی بین ایران و ایالاتمتحده آمریکا زیاد است. باید دو طرف اعتمادسازی کنند، هیچ کس نمیگوید دوغ من ترش است! دو صد گفته چون نیم کردار نیست... یکی نیست در جواب به این آقای آلن بر آمریکائی بگوید در بختیاری یک ضربالمثلی هست که میگوید «آرد بیز به قلیان میگوید تو دو سوراخ داری!!»، جناب آلن بر خوب میداند ایران سرزمین شیران است. خوب میداند شیر در زنجیر که باشد بازهم شیر است. اما نمیداند روباه هرکاری بکند در نزد مردم باز هم روباه است. اما چاره چیست، از قدیم ندیما گفتهاند یک شیر در مقابل یکصد روباه مات است. اهل خرد و مردمان با بصیرت در این ماجرا به آخر کار میاندیشند چرا که به نیات شوم کشورهای غربی علیه ملت ایران آگاهی دارند. از این طرف قضیه هم اگر برادران افراطی چپ و راست خودمان چوب لای چرخ دولت تدبیر و امید بگذارند توفیق زیادی به دست نمیآید؛ که نمی آید. که نمی آید.
گفتم: حالا از این مطلب بگذریم. از خودت بگو، از بچهها چه خبر، الحمدالله مشغول درس و مشق هستند؟ گفت: دست به دلم نگذار که دلم از دست زمانه خون است. گفتم: چطور؟ گفت: بابای خدابیامرزم که زنده بود. چون بزرگ بود چون باتجربه بود کسی حرف بالای حرفش نمیزد. هیچوقت پاهامون جلوش دراز نمیکردیم، در آن روزگار حرف بزرگتر احترام داشت، رفاقت و نان و نمک سوگند داشت، قسم به اموات و تو بمیری باور داشت، موی سپید حرمت داشت. تار سبیل قیمت داشت. ای روزگار چه زود میگذری؟ ای ورقها چه زود برمیگردی، انگار همین دیروز بود، چه بگویم داش بَخُو الحمدالله خدا را شکر درمجموع بچههایم بد نیستند. جوان خوب و شایسته هم در جامعه زیاد داریم؛ اما مطلب اینجاست که بچههای برخی از این متمولین در شهرهای بزرگ الگوی بقیه شدند. آنها در خانههایشان به رسم بیگانگان شلوارک میپوشند، به تقلید از ماهواره ته ریش میگذارند، زیر ابرو بر میدارند، موهای خود را فشن میکنند، از اینترنت و فیسبوک درست استفاده نمیکنند، چت میکنند، هزار جور المشنگی و قرتی بازی در میآورند. در جادهها با ماشینها ویراژ میروند، آهنگهای مهیج دُهل کوپ غربی گوش میکنند. موبایل بله موبایل با اینکه وسیله بسیار کارآمدی است اما خانههای بعضی از دهکهای پایین جامعه را خراب کرده است. از صبح تا شب هَلو هَلو، هَلو. اس بده- اس بگیر، به نفع شرکت مخابرات و شرکایش نوش جانشان باشد اما نمیدانند برخی از این پیامکها، توهینآمیز و کفرآمیز است و هویت فرهنگی ما را تهدید میکنند. کسی به فکر آموزش نیست. نمیدانم چه بگویم تا میخواهی کسی را نصیحت کنی میگویند شما مال نسل قدیم هستی حالیت نیست! آیکیو، نابغه، از دهکده جهانی و رابطههای فضای مجازی بیخبری،... و از این جور مزخرفات تحویل میدهند. بله روی این جغله جبارهای اینچنینی که از علم و تجربیات بزرگترها استفاده نمیکنند نمیشود به درستی حساب باز کرد، بعضی را میشناسم که تفکرات عجیب و غریبی دارند خوب و بدشان هم خیلی معلوم نیست در بازارها دخترانی میبینم که به سبک پسرها لباس میپوشند و پسرهایی میبینم که به سبک دخترها آرایش میکنند. پارهای هم یافت میشود که با خوردن نقل روانگردان و مصرف شیشه از این عالم خارج و خود را به دنیای توهم میسپارند. نمیدانم چرا از احوالات هم پیکهای خود عبرت نمیگیرند! عقل آدم از این زمانه مات میماند! گفتم دوست عزیز چه باید کرد؟ مظاهر تمدن مانند ماهواره و اینترنت و فیسبوک و توییتر غیره و ذالک که بد نیستند ما از آنها درست استفاده نمیکنیم بچهها را باید مراقبت و هدایت کرد. بزرگترها مسئولیت دارند امواج ماهوارهای و تهاجم فرهنگی گام به گام کشورهای غربی با پخش فیلمهای آنچنانی و مدرن فرهنگ ایرانی اسلامی ایرانیان را هدف قرار داده است. اگر هرکس به سهم خودش روشنگری نکند سرانجام دودش به چشم همه خواهد رفت. شاعر فرموده است: هم نشینم به شود - تا ما از او بهتر شویم. مردمان خوبی که میتوانند الگو سایرین باشند چهار نشانهدارند اصالت، دیانت، شجاعت و همت در کار و تولید؛ اما بچههای امروزی خیلیها شأن به این اصول و نشانهها توجه ندارند عقلشان به چشمشان است خدا خودش به دادشان برسد. گفت همین طور است. چه باید کرد. یک ضربالمثل لری یادم آمد که میگویند «کلاغ می خواست راه رفتن کپک را بیاموزد راه رفتن خودش هم از یادش رفت!.» وقتی از درب بقالی خارج شد خندهکنان گفت: «بخو» تو نمیری خودم برات بمیرم اینهایی که گفتم همه درد دل بود پیش خودمان بماند و جایی درز نکند.
((اخیراً کدخدایان محترم زحمتکشیدهاند و یک مصوبه گذراندهاند که تا دو طبقه در هر ملک مجاز میباشد!)). حسین چراغیان بختیاری «بَخُو»
نظرات شما عزیزان: